رابطه خرده فرهنگ ها با سلامت ...

دیروز صبح جلسه اصحاب رسانه بود در خصوص اطلاع رسانی های مربوط به قبل از عید قربان، مگر عید قربان اطلاع رسانی لازم دارد؟ نه، البته بله، عواقبش اطلاع رسانی می طلبد. اطلاع رسانی در خصوص رعایت نکات بهداشتی در خصوص ذبح تعداد زیادی چهارپای کوچک و بزرگ که بایستی کام ما را همچون هرسال کبابین کنند، چه خودش و چه برای خیلی ها در حد بویش... و این یعنی قصه تکراری رسم و رسوم، چرا که حتما بایستی زبان بسته را در منزل بر دار کنی و حتما باید به چشم سر قربانی را ببینی و در تمام فرآیند از ابتدا تا انتها حضور بهم رسانی و بقیه جزئیات...
ماحصل کار اینکه یک مرتبه تمام شهر و استان تبدیل به هزاران کشتارگاه کوچک و بزرگ میشود و این وسط ویروسی فرصت طلب همچون همیشه برای مان تب کریمه کنگو به ارمغان می آورد...
به همین سادگی، جالب است نه؟
هنگام جلسه خاطره ای بیادم آمد و قصد کردم آن را بنویسم. زیبایی فرهنگ این سرزمین به همین است که برای هر واقعه و رخدادی، ده ها و صدها خاطره تاریخی وجود دارد که بارها و بارها در بستر جامعه تکرار شده است. غنای فرهنگی یعنی همین...
قصه ما برمی گردد به سال ۱۲۶۷ هجری شمسی، یعنی ۱۳۶ سال قبل، اواخر پادشاهی قبله عالم ناصر الدین شاه قاجار، وقتی که تصمیم می گیرد به کشوری تازه بنیان و جدید سفیری بفرستد، کجا؟ ینگه دنیا. چه کسی را می فرستد؟ جناب حسینقلی خان صدرالسلطنه، فرزند عاقل و بالغ جناب میرزا آقا خان نوری صدراعظم معروف سلطان صاحبقران. البته که پدر از پسر معروف تر است، همو که با دسیسه های فراوان امیرکبیر نامی را به کشتن داد و سرانجام پس از چند سال آوارگی، در همان بخشی از حرم امام سوم شیعیان دفن شد که با ثلث ارثیه امیرکبیر بنا شده بود، روزگار غریبی است... بنده خدا دستاورد درخشان کم نداشت، تنها یکی ش جدا شدن افغانستان از ایران است، خدایش بیامرزاد...
و اما جناب پسر، نامبرده با چند نفر همراه، راهی آنور دنیا میشود و به قول امروزی ها سفارت ایران در آمریکا را برای اولین بار تاسیس می کند. البته که این رخداد در کمتر از یکسال بی سرانجام می گردد ولی همین چند ماه هم آنقدر پر حاشیه بود که دستمایه یکی از جذاب ترین فیلمهای سینمای ایران و مرحوم علی حاتمی گردد، فیلم حاجی واشنگتن و آن گفته های زیبای عزت الله انتظامی در سکانس شقه کردن گوسفند را کمتر کسی است که ندیده باشد. بنده خدا لقب جالبی هم دارد، چرا که هم مکه رفته و هم واشنگتن.
قصه ما به خرده فرهنگ ها برمی گردد آنجا که جناب سفیر در بالکن طبقه بالای ساختمان سفارت قصد می کند به مناسبت عید قربان، چهار پایی را بر زمین زند و وقتی جوی خون به پایین ساختمان می رسد، پلیس سر می رسد و باقی ماجرا. رخداد سفیر کبیر آنچنان سر و صدا و البته آبرو ریزی به پا می کند که جناب قبله عالم بعدها با شماتت سفیر بیان می کند که با این کار، آبروی تاریخ و تمدن چند هزار ساله ما را پیش یک کشور جوان بردی.
قصه خرده فرهنگ ها ربطی به اکنون و اینجا ندارد، خرده فرهنگ ها همیشه بوده و هست. در حدی که پلیس سر برسد و داستان ختم بخیر بشود و فوقش آبروی یک سرزمین برود، قابل چشم پوشی است و طنزآلود اما، وقتی خرده فرهنگ ها منجر به بیماری و فوت تعدادی انسان بیگناه گردد بنظرم جای تامل دارد و دیگر نمیتوان از آن ساده عبور کرد ...
مقوله خرافات نیز چنین است. زمانی که پایبندی به آنها باعث و بانی دردسر و بیماری میگردد بایستی کاری کرد. چه بسا یکی از وظایف اصلی حاکمیت نیز همین است، توجه به رسم و رسوم و آیین ها و هر آنچه به نام فرهنگ نام می گیرد و دقت در مورد آنهایی که بر سلامت افراد تاثیر می گذارند و تلاش در جهت رفع مشکل با حفظ احترام به شئونات فرهنگی جامعه، کاری بس دقیق و مهم. داستان وقتی چالشی تر می شود که پای دین هم به میان آید. پدیده ای بنام قمه زدن در ماه محرم در گذشته های نه چندان دور، مثالی است مهم و قابل تامل در زمینه رابطه بین خرده فرهنگ ها، خرافات، دین و سلامت.
طولانی شد عذر خواهم، خلاصه اینکه مردم عزیز، تب کنگو بیماری عفونی خطرناکی است که میزان مرگ و میر بالایی دارد ولی به راحتی قابل پیشگیری است. چه بهتر که فردای پس از نوش جان کردن قربانی زندگی ادامه یابد، فقط همین
۲۵ خرداد ۱۴۰۳، مهدی زنگنه بایگی. زاهدان